داستان های من

متن مرتبط با «یکی » در سایت داستان های من نوشته شده است

سلام

  • سلام به وبلاگ داستان های من خوش امدید. نظر فراموش نشه. امیدوارم لحظات خوبی رو در وبلاگ من بگذرونید. درضمن تمامی داستان ها نوشته ی خود من است و خودم ان ها را نوشه ام و هیچکدام را از کتاب یا سایتی برنداشته ام و برای انها زحمت کشیده ام. پس لطفا کپی نکنید. ,س.ل.ا.م ...ادامه مطلب

  • شیر شجاع

  • یکی بود یکی نبود.غیر از خدای مهربون هیچکس نبود. یک جنگل بزرگ با کلی درخت های سر سبز و بلند بود.این جنگل پر بود از حیوان های مختلف و جور وا جور.همه توی این جنگل به خوبی و خوشی زندگی میکردند.تا این که یک روز یه اتفاقی افتاد.یک روز شنبه ی افتابی،دو شکارچی معروف حرفه ای به این جنگل امدند.وقتی که حیوان های جنگل از این ماجرا باخبر شدند،خیلی ترسیدند، مخصوصا میمون ها. میمون ها که وقتی از ماجرا باخبر شدند،تصمیم گرفتند،شبانه جنگل را ترک کنند.زیرا انها میترسیدند که توسط شکارچی ها شکار شوند. انها تصمیم گرفتندتا برای فرارشان از جنگل نقشه ای بکشند تا بدون این که شکاچی ها مطلع شوند،فرار و جنگل را ترک کنند.         ادامه ی داستان در پست بعدی گذاشته میشود. ,یکی. بود .یکی .نبود. ...ادامه مطلب

  • جدیدترین مطالب منتشر شده

    گزیده مطالب

    تبلیغات

    برچسب ها